داستان بچگانه عید قربان به زبانی ساده

به گزارش وبلاگ کاتالوگ، خبرنگاران | سرویس فرهنگ و هنر - شاید برای همه بچه ها سوال پیش بیاید که عید قربان چیست؟ از کجا آمده و چرا مردم در این روز گوسفندی را قربانی می نمایند! خیلی خوب است که برای بچه ها داستان های آموزنده تعریف کنید. یکی از این داستان ها می تواند داستان عید قربان باشد که به زبان بچگانه گفته گردد تا آن ها نیز با مفهوم این روز بهتر آشنا شوند. در این مطلب ما داستان بچگانه عید قربان را آورده ایم تا بتوانید به یاری آن مفهوم این روز عظیم را به کودک خود انتقال دهید.

داستان بچگانه عید قربان به زبانی ساده

داستان بچگانه عید قربان

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. سال ها پیش یکی از پیامبر های خوب خدا که اسمش حضرت ابراهیم بود با هاجر همسرش و پسرش اسماعیل زندگی می کرد. در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که فرشته ای نزدش آمد و فرمود: خداوند متعال از تو می خواهد تا اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کنی. حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار وحشت زده از خواب بیدار شده و با خود فکر می نماید که آیا این خواب دستوری از سمت خداست و یا وسوسه ای از جانب شیطان! اما دوباره دو شب پشت سر هم در خواب به او وحی می گردد که تو باید در روز دهم ماه ذی الحجه برای رضایت خداوند مهربان تنها فرزندت یعنی اسماعیل را به منا که یک کوه در نزدیکی مکه بوده ببری و او را قربانی کنی. وقتی این خواب تکرار می گردد حضرت ابراهیم متوجه می گردد این ماموریتی است از جانب خدا که باید انجام دهد.

پس صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار می گردد به هاجر مادر اسماعیل می گوید: برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را حمام نموده و معطر می سازد و او را برای مهمانی آماده می نماید. حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) بعد از خداحافظی از هاجر از خانه بیرون می فرایند. حضرت ابراهیم برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور بماند، او را به سوی منا همان جایی که خدا دستور داده می برد. در جهت رفتن به سوی منا در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شده و به وسوسه او می پردازد و سعی می نماید او را از این کار منصرف کند. اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده راسخ و باور قوی که داشته شیطان را از نزدیک خود رانده و به سوی منا ادامه جهت می دهد. او باور دارد که حتما خیری در این کار است چرا که امری است از جانب خدا.

وقتی به منا می رسند ابتدا حضرت ابراهیم همه چیز را برای اسماعیل شرح می دهد و او نیز می پذیرد. سپس دست ها و پا های اسماعیل (ع) را بسته و او را مانند قربانی به زمین می خواباند و چاقوی خود را بر گلوی او گذاشته و محکم می کشد. اما چاقو گلوی اسماعیل را نمی برد. او این کار را دو سه بار تکرار می نماید، اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب می بیند که چاقو گلوی اسماعیل را نمی برد. در همین لحظه صدایی می آید: ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی و به ماموریت خود عمل کردی. (سوره صافات- آیات 104 و 105) و سپس خداوند متعال گوسفندی را می فرستد و در ادامه می گوید: تو از آزمایش الهی سربلند بیرون آمدی. اکنون فرزندت را رها کن و به جای اسماعیل این گوسفند را که برایت هدیه فرستادیم قربانی کن. حضرت ابراهیم (ع) بسیار خرسند شده، اسماعیل را در آغوش می گیرد و می بوسد و سپس به جای او گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده را قربانی می نماید.

از آن موقع به بعد است که این رسم و سنت به عنوان روز قربان در تاریخ نامگذاری می گردد و حجاج پس از انجام اعمال حج تمتع حیوانی را قربانی می کنند و گوشت آن را در بین فقرا تقسیم می کنند و رضایت خداوند متعال را جلب می کنند.

بیشتر بخوانید: جملات زیبای تبریک عید قربان

سخن آخر

امیدواریم داستان بچگانه عید قربان توجه شما را جلب نموده باشد. در صورت تمایل می توانید چند قصه خواندنی از زندگی حضرت محمد (ص) را نیز به زبانی ساده برای کودک خود بخوانید. نباید فراموش کنید نظرات خود را با ما در بخش نظرات و پرسش ها در میان بگذارید.

منبع: setare.com

به "داستان بچگانه عید قربان به زبانی ساده" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "داستان بچگانه عید قربان به زبانی ساده"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید